بازگشت

ساخت وبلاگ

کجا بودیم؟

هر بار که مسیرم به اینجا میفتد با خودم عهد میکنم که مثل گذشته هر روز حتی از ترک تازه روی دیوار هم بنویسم. اما وقتی این صفحه را میبندم، تا مدتها فراموشش میکنم. تا کدام ترک گفته بودم؟ تا کدام اتفاق تازه؟ تا کدام حس غریب؟ تا کدام روز؟ یادم نیست...

حالا در یک روز دورکار که کمی سرم خلوت است و نشسته ام و اعداد و ارقام را نگاه میکنم، دلم نوشتن در وبلاگم را می خواهد. دلم آدمهای قدیمی اینجا را می خواهد. دلم شوق دیدن کامنتها و جوابها را می خواهد...

ترکی روی دیوار خانه نوسازمان نیست! صبحها تا بعد از ظهر کار میکنم، آشپزی میکنم، درس میخوانم، کلاس مجازی می روم. کمتر وقت میکنم کتاب بخوانم و فقط عذاب وجدان نخواندشان را با خودم حمل میکنم، مطلب می نویسم که مثلا در شغلم برند شوم! خودم را بهتر شناخته ام! همیشه فکر میکردم بالغم، عقل رس شده ام، می فهمم و چیزهای معمولی و پیش پا افتاده برایم مهم نیست و با بقیه فرق دارم. الان یک دختر لجبازم، زودرنجم و از همه چیز ناراحت می شوم. گاهی با خودم فکر میکنم این پسرک بینوا چرا انقدر من را تحمل میکند؟

همیشه دوست داشتم که برای دکتری رفته باشم جایی دور. اما امروز تنها چیزی که نمیخواهم رفتن است. مگر این زندگی چه چیزی می خواهد به من اضافه کند که ارزشش را دارد پدر و مادرم را ترک کنم؟ 

از کارهایم همه متعجب می شوند. کار میکنم، درس میخوانم، در روزنامه می نویسم، شعر می گویم، سه تار تمرین میکنم و برای استراحت رولت درست میکنم، ترشی مورد علاقه ام را درست میکنم، کلوچه می پزم! و برای تفریح مثل همیشه می خوابم! دیشب خواب میدیدم دارم بلوط تازه می خورم و چقدر خوشمزه بود! (بلوط خوردنی است؟!)

 

کجا بودیم؟ 

 

أعود الیک

فلا تفتح الباب

إفتح یدیک

 

به تو بر میگردم/ در نگشا آغوش باز کن!

جوریف حرب

 

 

عالی...
ما را در سایت عالی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : acorrectionpenc بازدید : 189 تاريخ : دوشنبه 17 آذر 1399 ساعت: 2:22